جدول جو
جدول جو

معنی حاکم نشین - جستجوی لغت در جدول جو

حاکم نشین
(کِ نِ)
شهر یا قصبه ای که مقر حاکم است
لغت نامه دهخدا
حاکم نشین
شهری که مقر حاکم است
تصویری از حاکم نشین
تصویر حاکم نشین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
کسی که بر روی خاک می نشیند، کنایه از خاکسار، کنایه از بدبخت
فرهنگ فارسی عمید
(فُ)
که مقیم بام باشد. که بر بام منزل سازد. ملازم بام.
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
نشیننده بر خاک. مجازاً متواضع و منکسر و خاکسار و خلیق. (آنندراج) :
با خاک نشینان بنشین تا گویند
هر چیز سبک تر است بالا باشد.
خاقانی.
، مرده چونکه در خاک کنندش:
ای دو جهان زیرزمین از چه ای
خاک نه ای، خاک نشین از چه ای ؟
نظامی.
، (اصطلاح تصوف) واصل:
نه در اختر حرکت بود و نه در قطب سکون
گر نبودی بزمین خاک نشینانی چند.
حاجی ملاهادی سبزواری
لغت نامه دهخدا
(پَ نِ شَ تَ)
حکومت یافتن. به حکومت منصوب گردیدن، غالب شدن در دعوی یا در محکمه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
حاکم نشین کانتن ’پادوکاله’ بخش ’بتون’. دارای 16668 تن سکنه است. راه آهن شمال از آن میگذرد. محصول آن زغال سنگ است
لغت نامه دهخدا
تصویری از خاک نشین
تصویر خاک نشین
متواضع و خاکسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هام نشین
تصویر هام نشین
همنشین، همسر: (ایشان باهام سران وهام نشینان خود گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
فرمان رواگشتن، والی شدن، حکم ران شدن، غالب شدن، چیره شدن، مسلط گشتن، مستولی شدن، فراگرفتن، حکم فرما شدن، حق خود را گرفتن، برنده شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیچاره، بینوا، بدبخت، فروتن، خاکسار، خلیق، متواضع، خاکی، ساکن کره خاکی
متضاد: افلاکی، مدفون، مرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد